من نگاهم به نگاهت گره خورده، تو را میبینم، میشنوم، میفهمم.
من برای آنچه تو برایم انجام دادی از تو سپاسگزارم.
برای همهی محبتها، مهربانیها، شادیها.
اکنون که جسمم آرام گرفته، روحم آزاد است تا تو را آنگونه که بودی ببینم؛ زیبا، پرشکوه، با وقار، مهربان.
و مهربانی ستاره ای بود درخشان، میان نور وجودت که درخشش برای من روشنی بخش بود. اینک در مسیر سبزم قدم خواهم زد و روزی تو را آن سوی دروازههای نور، دوباره خواهم دید، بدون هیچ درد و رنجی، شاد و خندان همان گونه که همیشه با هم بودیم.
سعید فرض پور.