در تمام سالهای زندگی، مورد تمسخر عوام بودم. همیشه آنها یک سوی جاده بودند و من تنها، سوی دیگر جاده. گاهی مسافرانی شبیه خود را میدیدم که مثل من خلاف جهت در حرکت بودند اما خب آنها هم در مسیر های مختلف زندگی میرفتند و ناپدید میشدند. این تنهایی و جاده ی خالی از همسفر همیشه آزار دهنده بود تا اینکه روزی خورشید با من صحبت کرد. گفت جدا از خور و خواب خشم و شهوتی. برای همین است که مورد تمسخری. خورشید شرارههای روشناییاش را بر سینهام تابانید و گفت:« به درون بنگر.» سالها گذشت تا مفهوم کلام خورشید را یافتم. من ندای وجدانم را میشنیدم، و وجدان صدای خداست. "آن را که رو به سوی نور بود دیگران تاریک میدیدند."
سعید فرض پور.
رویا دری است کوچک و مخفی، درون ذهنمان. هر جا که شرایط زندگی سخت شد سراغ آن در را بجویید. رویاها کاربرد بینظیری دارند. در حالی که اغلبِ مردم، به رویا پردازی واژه متوهم یا غیره اطلاق میکنند اما رویا ها در واقع سطح آشفتگی ذهنی شما را پایین آورده، به افکارتان نظم میبخشند. هیچ جادویی در کار نیست، رویا ها برای این به تحقُق میرسند که ذهن شما به ضرب آهنگ مطلوب برای برنامه ریزی میرسد.
سعید فرض پور.
زمانی خواهد رسید که هیچ کدام از استدلالهایتان پذیرفته نخواهد شد. رابطهی شما از آن حس عاشقانه تهی شده، حس میکنید در حال تقلای بیهوده هستید. آن وقت باید بار و بندیلتان را ببندید و بروید. مسئله دیده شدنِ جای خالیتان نیست؛ مسئله حتی دیده شدن خوبیها و بدیهایتان هم نیست؛ مسئله این است که شما میروید تا جواب این سوال را بیابید؛ بیابید که آیا بودنتان برای فرد مقابل اهمیت داشته یا نه. آنوقت دو حالت اتفاق خواهد افتاد؛ یا مهم بودید یا نبودید؛ اگر مهم بودید که همیشه پایان این رفتن به بازگشت ختم خواهد شد و اگر هم نبودید همان بهتر که رفتید.
سعید فرض پور.