درگاه نشر آثار سعید فرض پور

نوشته های داستانی و غیر داستانی

درگاه نشر آثار سعید فرض پور

نوشته های داستانی و غیر داستانی

سعید فرض پور، نویسنده و مدرس داستان نویسی است که حرفه خود را از ۹ سالگی شروع کرده. حوزه فعالیت او ژانر فیکشن فانتزی است. سه گانه ی رویافروش را طی هفده سال نگاشته و از سال ۱۳۹۴ مشغول به آموزش هنر جویان داستان نویسی است.
نشانی پایگاه رسمی saeedfarzpour.com
نشانی پایگاه نشر آثار saeedfarzpour.ir

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن سنگین» ثبت شده است

روبرت: پدرم می‌گفت وقتی برای شکار میری، به اونها از فاصله‌ی نزدیک شلیک نکن. بهشون اجازه بده برای زندگیشون بتونن شانس فرار رو امتحان کنن، شبیه یک فرصت برابر، برای همینه که من وقتی به مرگ پدرم فکر می‌کنم غمگین میشم. حتی بهش این شانس رو ندادن...

سعید فرض پور

رویا فروش

خاموشی یک رویا

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۰۰ ، ۱۲:۴۱
سعید فرض پور

یه چیزایی هست که دیگه توی زندگی آدم تکرار نمیشه، مثلا عشق اول، یا یه روزهای خوش توی کودکی، یا دوران دانشجویی یا...
بعد که سن و سالت بالا میره میبینی خیلی از این مفاهیم دروغ بوده. مردم صد بار عاشق میشن و هر بار هم به نفر بعدی میگن عشقم عاشقتم، یا وقتی طعم اولین درآمد بالا رو میچشی میفهمی دوران خوش کودکی همچین لذت خاصی هم نداشته،
بعد یا به اون چیزها رسیدی که در تو میلش فرو میشینه و یا نرسیدی که میشه برات یه عقده، اونجاست که شروع میکنی به شکستن ساختارها و شکل دادن به دنیای خودت. اونجاست که میفهمی تنها هستی و این تنهایی هم حُسنه و هم درد، یاد میگیری تا به دیگران تا اونجایی گوش بدی که پاشونو توی حریم امنت نزارن و میفهمی تمام زندگی یه بازی ابلهانه است برای اینکه در این نزاع همیشگی اراده ها، یکی بازیگر باشه و هزاران نفر تماشاچی.
دست اخر، بی خیال همه چیز میشی.

سعید فرض پور

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۰۰ ، ۱۰:۲۲
سعید فرض پور

امان از دست عکس‌ها؛ آن دسته عکس‌هایی را میگویم که از آدم‌های زندگیمان گرفته ایم. هر چقدر که قدیمی‌تر باشند حس عجیب و غریبشان هم بیشتر می‌شود. آدم‌هایی که ممکن است سال‌ها از زندگی ما بیرون رفته باشند، حتی اکنون به یادمان هم نباشند اما همچنان در آن تک فریم به ما لبخند میزنند. آدم‌های رفته، زنده، مرده، دوست‌ها صمیمی‌ها، دشمن‌ها، همه و همه روزی مسیر داستانِ زندگیشان با مسیر ما یکی بوده؛ شاید هنوز هم با ما باشند شاید سال‌هاست که رفته‌اند پی کار خودشان. عکس‌های قدیمی بسته به آدمی که در تصویر میبینیم یا از شدت شادی ما را به آسمان میبرند و یا از شدت اندوه زمین می‌زنند.

سعید فرض پور.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۰ ، ۰۰:۴۸
سعید فرض پور

 

شادی و رنج دو سوی الاکلنگ زندگی هستند.
در دل هر رنجی شادی نهفته است و در دل هر شادی، رنجی توامان.

سعید فرض پور.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۰ ، ۰۰:۳۶
سعید فرض پور

دم غروب دلم برای عزیزانم تنگ میشود.
برای مادرم، مادرم که حالا سویی به چشمانش نمانده. برای برادرم که فرسنگ‌ها از ما فاصله دارد اما قلبم به یادش میتپد. برای تو که اینجا میان شهر ما هستی و من بوی تو را در هوای شهر نفس می‌کشم. دلتنگی‌های کوچک من با غروب آفتاب خواهند رفت، آخر سیاهی شب از خودِ ماست، شبیه زندگی ماست. اتاق تنگ و کوچک، بوی غذای مادر و بعد انتظار برای یک صبحِ دیگر؛ طلوعی دیگر.

سعید فرض پور.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۰۰ ، ۲۳:۰۲
سعید فرض پور

من نگاهم به نگاهت گره خورده، تو را می‌بینم، می‌شنوم، می‌فهمم.
من برای آنچه تو برایم انجام دادی از تو سپاسگزارم.
برای همه‌ی محبت‌ها، مهربانی‌ها، شادی‌ها.
اکنون که جسمم آرام گرفته، روحم آزاد است تا تو را آنگونه که بودی ببینم؛ زیبا، پرشکوه، با وقار، مهربان.
و مهربانی ستاره ای بود درخشان، میان نور وجودت که درخشش برای من روشنی بخش بود. اینک در مسیر سبزم قدم خواهم زد و روزی تو را آن سوی دروازه‌های نور، دوباره خواهم دید، بدون هیچ درد و رنجی، شاد و خندان همان گونه که همیشه با هم بودیم.
سعید فرض پور.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۰ ، ۱۲:۳۱
سعید فرض پور

باید خوب بود و قوی بود و گریه رو یواشکی توو خلوت کرد.
کسی نباید بویی ببره غمگینی،
آدما نامردن.

سعید فرض پور.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۰ ، ۲۳:۰۴
سعید فرض پور

تو که تمام شوی، من آغازِ یک داستانِ بلند خواهم شد.

سعید فرض پور.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۰ ، ۲۲:۵۳
سعید فرض پور

قصه‌ی عشق‌های سوزناکِ نافرجام، شبیه قصه‌ی پاییز است؛ مرگی دردناک و تدریجی و بی صدا؛ از تابستانی پرشور تا زمستان سرد و مرده.
بی دلیل نیست که پاییز عروس فصلهاست...!

سعید فرض پور.

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۰ ، ۲۲:۴۴
سعید فرض پور


آنقدر در نبود تو خیابان های شهر را پیاده قدم زدم تا اشکهایم تمام رد پایت را از خاطرم شست.
هیچ کس نفهمید چه بر سرم آمد در این استحاله دردناک؛ حتی تو.
در نهایت، سهم خاطره ها شدی.

سعید فرض پور.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۰۰ ، ۰۱:۴۵
سعید فرض پور