برای من که سی و چند سال از عمرم گذشته زندگی معنای متفاوتی پیدا کرده. قدیمتر ها وقتی بزرگی با من صحبت میکرد نمیتوانستم خودم را جای ذهن او قرار بدهم اما اکنون میتوانم. وقتی با دوستانی کوچکتر از خودم صحبت میکنم فورا دوران گذشته ام به یادم می آید. از منظر چشمهایشان به خودِ بزرگسالم نگاه میکنم و همینطور وقتی با پیر مردها حرف میزنم درک میکنم که چه صدای سکوتی در میان نگاهشان سو سو میزند. انگار که آنها هم خود را در سن و سال من تصور میکنند. زندگی از دید من همین است. جاده ای بین دو واقعه، زندگی و مرگ که در این مسیر همه ی مرگ ها و زندگی ها، سختی ها و آسانی ها، وصال ها و فراق ها، و یک عالمه، ها های دیگر به سراغت میاید تا به تو بفهماند زندگی فراتر از همه این، ها هاست.
سعید فرض پور.
برای من زمان نامفهوم است، پنداری مبهم که برای هر شخص تعریفی منحصر به فرد دارد. گاهی به موفقیتی میرسیم که دیگر فروغی در نظرمان ندارد زیرا زمانش گذشته، گاهی به دستاوردی میرسیم که وقتش نرسیده برسیم و چون قدرش نمیدانیم به سادگی از دستش میدهیمش. تاکنون به دنیا از دید یک انسان کهنسال نگاه کرده اید؟ از دید یک کودک چطور؟ در حالی که زمان برای همه یکسان است اما تفاوت افکار مفهوم زمان را در هم میپیچد. در فیزیک مفهوم فضا-زمان امری بدیهی است اما من احساس میکنم در دنیای واقعیت، باید برای زمان واژه جدیدی تعریف کرد، واژه ای مانند افکار-زمان.
سعید فرض پور.